گفتوگو با دکترمحمدجواد غلامرضا کاشی
(آقای دکتر! ضمن خیر مقدم, از اینکه با وجود مشغلة بسیار وقت خود را در اختیار خوانندگان چشمانداز ایران گذاشتید تشکر میکنیم. قصد داریم بحثی در مورد "مدرنیسم" و "پست مدرنیسم" را در نشریه آغاز کنیم. علیرغم کتابهایی که در این زمینه چاپ شده, هنوز هم سردرگمی زیادی در اینباره وجود دارد. عدهای مدرنیسم را طی نکرده, قصد دارند به پست مدرن برسند و عدهای معتقدند که شناخت مدرنیسم, نوعی نقد است و این نقد را هم پستمدرن کرده است, میخواهیم در گفتوگو با شما این مسئله را بررسی کنیم و ببینیم آیا "راهسومی" هم وجود دارد یا اینکه یکی از این دو مورد را حتماً باید انتخاب کرد؟ امیدواریم در این دیالوگهای مستمر به چشمانداز روشنی برسیم. بهعنوان نخستن پرسش, تعریف خود را از "مدرنیسم" و "پستمدرنیسم" بیان نمایید.
(البته ممکن است بحثم را ابتدا بهصورت پراکنده آغاز کنم که امیدوارم شما با سؤالهای بعدی خود به من کمک کنید تا آن را منسجم کنم. بههرحال نمیتوان تردید کرد که تحولات مهم "عینی" و "ذهنی" بعد از جنگ جهانی دوم اتفاق افتاده است که از لحاظ تکنولوژی, اطلاعات, مناسبات بینالمللی, ساخت دولت ـ ملتها, ساخت سیاست بینالملل, مفهوم قدرت و در عرصة اقتصادی را در تمامی ساحتهای زندگی بشر میتوان دنبال کرد. شتاب تحولات بعد از جنگ جهانی دوم و از دهة هفتاد به بعد به صورت شگفتانگیز بود و به نظر میآید بخشی از ابهامی که ما امروز برای فهم جهان جدید داریم, به همین تحولات بازمیگردد. همراه با این, تحولات ذهنی مهمی نیز اتفاق افتاده است, بسیاری از اموری که بدیهی انگاشته میشدند, مورد تردید واقع شدند. شک و تردید و پرسش به عرصههایی وارد شده است که پیش از این فکر نمیکردیم که بتوان پرسش را تا این حد رادیکال و عمیق کرد. درمجموع این تصور ایجاد شده که ما به دورانی کاملاً گسسته و متفاوتی از جهان مدرن وارد شدهایم. این یک انگاره در این زمینه است, ولی من گمان میکنم که بخشی از این حس عمومی که گویا دنیای مدرن به پایان رسیده و ما به دنیای جدیدی وارد شدهایم, به نوعی ناشی از زیادهگوییهایی است که معمولاً در آستانة هر تحولی شکل میگیرد, ولی وقتی مدتی از مسیر تجربة حوادث مختلفی که در حال شکلگیری است میگذرد, بهتدریج این زیادهگوییها هم جای خود را به واقعبینیهای بیشتری میدهد. چنانکه در حال حاضر نیز بعضی متفکران مطرح در حوزههای روابط بینالملل و حوزههایی که من با آنها آشنایی دارم, درمقابل این ادعا که ما از جهان مدرن فراتر رفتهایم وکاملاً به دنیای پستمدرن و مناسبات آن وارد شدهایم ـ که یک روایت آن همین روایتهای جهانیشدن و مانند آن است ـ مدعیاند که اینها همه داستانی بیش نیست و اگر هم واقعیت دارد, برای درصد کوچکی از مناسبات در عرصة جهانی میباشد و هنوز هم میتوان با الگوهای کلاسیک, دنیای کنونی را بهتر شناخت. بنابراین به نظر من بهتر است این ایده که جهان مدرن به پایان رسیده و ما وارد جهانی دیگر شدهایم را چندان جدّی نگیریم. این زیادهگوییها که در دهة هشتاد و نود میلادی گفته میشد, امروزه جدّی گرفته نمیشود, ولی علیرغم اینها یک اتفاق جدّی رخ داده است و این نظر نباید ما را دچار این سادهنگری کند که هیچ اتفاقی نیفتاده است. من به این موضوع اشاره کردم تا قدری متعادلتر به این بحث نگاه کنیم. یعنی نه باید گفت که هیچ اتفاقی نیفتاده و نه باید بگوییم که ما دچار گسست شدهایم و همهچیز را باید بهصورت دیگری فهمید. به نظر من اگر مقداری متعادلتر به دنیا بنگریم, واقعبینانهتر است. اگر اینگونه بنگریم, باید ببینیم که چه اتفاق مهمی رخ داده که گاهی فکر میکنیم ـ بهخصوص از دهة هفتاد به بعد ـ جهان به نوعی متفاوت شده و ایدههای تازهای در حال شکلگیری است؟
بهقول اسکاتلش, ما دو دورة بنیادگرایانه را پشت سر گذاشتهایم, (البته من با تعبیر اسکاتلش, دنیای مدرن را از دنیای پستمدرن تفکیک میکنم) دورة اول دورة پیشمدرن بود؛ بنیادگرایی یعنی داشتن این باور که گویا یک بنیاد نهایی وجود دارد که همة امور را با ارجاعدادن به آن بنیاد نهایی میتوان شناسایی کرد و مرجعیت عامی وجود دارد که آن مرجعیت و استناد به آن قادر است همهچیز را توضیح دهد. در بنیادگرایی پیشمدرن, دین همواره ساماندهندة جهانیبینیهای خیمهای است و یک گزارة بنیادی دارد که معمولاً وجود خداوند ـ بهعنوان یک گزارة بنیادی ـ همة حوزههای عمومی, خصوصی, فلسفی, اجتماعی و سیاسی و همة گزارههایی که توجیهکنندة وضعیت در همة عرصههای کثیر انسانیاند را در برمیگیرد و همة اینها بهنوعی به آن گزارة بنیادی رجعت میکنند و آن گزارة بنیادی همه آنها را موجّه میکند و این پرسشها که ما چگونه دربارة خودمان, هستی, سیاست و فرهنگ میاندیشیم, بهنوعی به آن گزارة بنیادی که قائلشدن به وجود خداوند است رجعت میکند.
(اصطلاح "مدرنیته متأخر" با نظری که آرنولد تویینبی مطرح میکند, کاملاً در تضاد است. وی معتقد است یک مرحلة زمانی مشخص بهنام مدرنیته شکل گرفت و بعد از آن یک مرحلة جدید بهنام پستمدرن یا "پس از مدرن" بهوجود آمد و این دو مرحله را از هم جدا میکند. فکر میکنم که نظر شما با دیدگاه آقای رامین جهانبگلو ـ که معتقد است این یک مرحله و روند است, اما از یک زمانی با بهرهگیری از همان دیدگاه انتقادی و آزادیطلبی دوران مدرنیته, خود مدرنیته مورد نقد و پرسش قرار گرفت ـ نزدیکتر است.
(ببینید, بهقول هابرماس در بحث "پروژة ناتمام مدرنیته", بنیادهای پروژة مدرن از همان ابتدا بهشدت رادیکال بوده است و ایدههایی چون "عقلانیت" و "فردگرایی" و... مبانی و ایدههای رادیکالی بودند. این مبانی رادیکال با هیچ نظم اجتماعی سازگار نبود. بهقول هابرماس پروژة مدرنیته یک پارادوکس است و از ابتدا هم یک پارادوکس و ناسازه بود. حال اگر از این بنیاد آغاز کنیم, شاید بتوانیم بگوییم که عوامل نظم بخشنده و هویتآفرین دنیای جدید و مدرن که بنیادهای رادیکالش را تعدیل میکرد و آنها را تحریف میکرد و مسکوت میگذاشت, امروز تضعیف شدهاند و شاید آن بنیادهایی که از اول هم رادیکال بودند, تازه سر برآوردهاند. بنابراین من هم فکر میکنم هنوز زود است بگوییم ما به دنیای دیگری رسیدهایم و یک مرحله به پایان رسیده و ما به مرحلة دیگری وارد شدهایم. هنوز گمان میکنم که ما در دنیای مدرن هستیم, ولی من تعبیر گیدنز را ترجیح میدهم؛که بگویم "مدرنیته متأخر" که حاصل فشردهتر و کثیرترشدن فرایندهای دوران مدرن است.
(درواقع شما بین این دومرحله پیوستگی میبینید؟
(از بحث فعلی من این مطلب فهم میشود که بین این دو دوره پیوستگی وجود دارد. من هنوز گمان میکنم ـ تا آنجایی که من از متفکران پستمدرن اطلاع دارم ـ دیدگاه همة آنها را بتوان در یک "نقد رادیکال به بنیادهای مدرنیته و آگاهکردن دنیای مدرن به بنیادهای خود" جمع کرد و شاید این بدان معنی باشد که دنیای مدرن راه خود را به نحوی پیچیدهتر و با صورتهای نوینتری ادامه میدهد.
(یعنی درواقع یک نوع "بازگشت به اصل" میباشد؟
(از دید من, هیچگاه انسان نمیتواند به اصل بازگردد. مگر اینکه از آن فراتر رفته باشد, چرا که اصلها و بنیادها وقتی که ما در آنها زندگی میکنیم مانند همان پارادایمهای توماس کوهن, همیشه بر ما نامکشوفاند. وقتیکه ما به بنیادها تفطّن پیدا میکنیم, به این معناست که از آنها فراتر رفتهایم. ما از آن بنیادها جلوتر رفتهایم و به نظر میرسد که افقهای تازه پیش روی ما قرار گرفته است, افقهایی که کاملاً با بنیادهای دوران مدرن پیوسته است؛ به این معنی که از آنها گسست شدیدی حاصل نکردهایم.
(تفکّر دوران بعد از مدرنیته چیست؟
(این موضوع به یک معنا توضیحناپذیر است. میتوان گفت که در این دوران هر چیزی میتواند کسب مرجعیّت کند, اما برای حوزهها و دورههای محدود. تاریخ مصرف معینی دارد و برای بازار مصرف معینی نیز ایجاد میشود. در این دوران بهنوعی آنچه در گذشته حقیقت نامیده میشد, در حدّ بازار مد ارزش خود را از دست داده است. مصرف میشود اما برای تاریخ مصرف محدود و بازار مصرف محدود و بسیاری چیزها نقشهایی اختیار کردهاند که پیش از این کمتر آنها را باور میکردیم و بسیاری از چهرههای ورزشی و هنری و... در این دوران نقشهای متفاوتی بازی میکنند و جابهجا میشوند و کارکردهای متنوعی در حوزههایی پیدا میکنند که پیش از این انتظار نداشتیم. مسئلة امروز ما ـ بهقول عدهای در دوران گذارـ این است که فهم مناسبات آن برای ما دشوار شده است. یکی از دلایلی که مطرح میشود که جنبشهای اجتماعیِ جدید, جنبشهای بیسازمان, بیرهبری و فاقد آرمان و اتوپیا (Utopia) هستند, بخشی از آن ناشی از وجود فضای شگفتانگیزی است که ما قادر نیستیم با مدلهای سنّتی خود آنها را بشناسیم. شما این وضعیت را با ساختهای تشکیلاتی منسجم که چسبهای ایدئولوژیک و رهبریهای منسجم و آرمانهای پیشاپیش معلوم دارند, تعهدهای سازمانی بادوام را برمیانگیزد و الگوهای کنش پرهزینه را طلب میکند, مقایسه کنید. چرا این الگوهای سازمانی در اغلب مناطق جهان, دیگر کمتر پیدا میشوند؟ نه اینکه اراده به ساختن آنها وجود نداشته باشد, این اراده وجود دارد چرا که این بازوهای سازمانی قدرتاند و نیرو تولید میکنند و میل به دگرگونی را ایجاد میکنند, بنابراین میل به ساختن آنها هست, اما سازمان پیدا نمیکنند و به محض سازماندادن, پراکنده میشوند. این تفکّرها حول یک مفهوم شکل میگیرند, ولی بهسرعت سست میشوند و تعهداتی که برمیانگیزند برای دورههای محدودی است. اینها درواقع تحوّلی است که ایجاد شده, منابع هویتبخش و مشروعیتبخش برای زمان, حوزه و کارکردهای محدود است. به عقیدة من این ویژگی دهة اخیر است.
(اشارهای شد به بحث حاکمیت خرد در دنیای مدرن. ممکن است در مورد این خرد و ویژگیهایش بیشتر توضیح دهید؟
(خرد دنیای مدرن در یک کلام به این معناست که جهان و کل هستی و چارچوبهایش قابل شناسایی میباشد و ساختاری دقیق و ریاضیگونه دارد وآن را بهصورت دقیق میتوان شناخت و تحولاتش را پیشبینی کرد فاعل این شناسایی, انسان است, بهنوعی فلسفة اومانیستیک که انسان, محور آن است و فاعل تصرّفکننده هم انسان است و میتواند در این عالم تصرّف کند. اگر من بخواهم این خرد را خیلی خلاصه توصیف کنم, چیزی است که عمدتاً خود را در شاکلة علم نمایان میکند. محوریت علم در دنیای جدید, حاکی از محوریت خرد در دنیای جدید است.
(بههرحال هیچ دورهای در تاریخ بشر نبوده که خالی از خرد باوری و تعقّل باشد. آیا درست استکه بگوییم انسان تا دوران مدرن از خرد و عقل استفاده نکرده و سپس دوران مدرن آغاز شده و عقل را به کار گرفته؟ بنابراین در یک دورة خاصی عقلانیت باید ویژگیهایی داشته باشد تا آن را نسبت به دورههای قبل از آن متمایز کند. همچون فردباوری یا شالودهباوری. آیا میتوان اینها را برشمرد و مشخص کرد که این خردی که تا این حد به آن تکیه کردهاند و آن را بنیاد و مبنا گرفتهاند چه ویژگیهایی داشته است؟
(ویژگی اصلی آن وجه ابزاری بودن آن, یعنی "خرد ابزاری" است. به این معنا که ما به کمک این خرد, جهان را شناسایی میکنیم و آن را به مدد امیال و خواست خود مورد تصرّف قرار میدهیم. این وجه ابزاری بودن جوهر متمایزکنندة آن است. حال ممکن است ـ حتماً هم همینطور است ـ شما بتوانید ریشههای این خرد ابزاری را عقب ببرید, اما اینکه خرد نهفقط بهعنوان یک ایده, باور و معرفت, بلکه بنیاد و شاکلة یک دوران باشد و تلاش ما را در سازماندادن به یک جهان جدید, در کانون قرار دهد و بهنوعی, مضمون زندگی, مفهوم جدیدی است. از این جهت این خود فقط یک مفهوم نزد فیلسوفان نیست, بلکه مضمون زندگی ما هم میباشد که آن پیامدهایی هم که شما میگویید بهدنبال دارد و یک بنیادش این است که ما تمام مفاهیم فرافردی را که موجودیتی مستقل از عرصة انسانی دارند, طرد کرده و به حاشیه میرانیم تا فردِ آدمی در کانون آن بایستد و لذا از این رو فردباورانه است.
ما خرد کیهانی دوران پیشمدرن را که یک مفهوم مجرد انتزاعی و عینی فرافردی دارد متزلزل میکنیم تا به همین خرد جزیی, فرد بشر تکیه کند که این همان عقل جزیی با رویکرد فردباورانه است. البته بعدها بهگونهای به آن ملتزم میشویم که هابرماس در پروژه ناتمام مدرنیته به آن اشاره کرده است. سپس مناسبات انسانی مانند تمام چیزهایی که دایرمدار مناسبات انسانی است همچون قانون, نظم و دولت از صورتهای طبیعی دوران پیشمدرن به صورتهای تصنّعی دوران مدرن تحول یافتند. اینها نبودند و برحسب خواست انسانی ساخته شدند و به مدد خواست و انرژی انسانی توان دگرگونی دارند. از آنجا که تصنّعی هستند, تصنعاً هم قابل جابهجایی هستند. از این تصنّعی بودن امور ما به صورتهای "Utopic" تفکر بشری در دنیای جدید میرسیم که این جهان را که براساس ارادة ما ساخته شده است, از بنیاد دگرگون میکنیم و اتوپیاها را در همین جهان میسازیم. اینها بهنوعی شاکلههای زندگی ما را در دنیای جدید ساختند.
(آیا یکی از مشخصههای دنیای پستمدرن این نیست که عرصة اتوپیایی در آن نفی میشود و برخلاف دنیای مدرن, این ارزشها در آن کنار گذاشته میشود؟
(بله, همانطور که پیشتر گفتم, پستمدرنیته تفطّن مدرنیته به بنیادهای خود است. در عمل, ساختن اتوپیاها, بهخصوص در قرن بیستم فاجعهبار بود و علم که شاکله و مظهر خرد در دنیای جدید بود, هر روز در حال تبدیلشدن به صورتهای خطرناکی است که ایجاد رعب میکند؛ همانند میلیتاریسمی که در عرصة جهانی است و تسلیحات هستهای و ماشینیزمی که در جهان امروز حاکم است و جانشینشدن ماشین بهجای طبیعت ـ جهان ما هر روز ماشینیتر و صنعتیتر میشود و نسبت ما هر روز از طبیعت گسستهتر میشود ـ همگی بهنوعی امیدهای عصر روشنگری را به ناامیدی بدل کردند. در دورة بازخوانی مجدد آن بنیادها ـ آن چیزی که ما به آن پستمدرن میگوییم ـ این پرسشها مطرح است که آن خرد تا چه حد بنیاد و هستی داشت؟ تاریخ و تاریخمندی و اینکه ما این جهان را مطابق با اراده و خواست خود میتوانیم از نو بسازیم, تا چه حد موجودیت و موضوعیت دارد؟ بعضی از مدرنیستهای چپ مانند هابرماس میگویند پستمدرنیستها محافظهکاران جدیدند و درست میگویند, اینها حقیقتاً محافظهکارند, به این جهت که منظومة تفکرشان اینگونه القا میکند که آنطور هم که فکر میکنید جهان در دست شما نیست و به میل شما قابل تصرف نیست. مناسبات, پیچیدهتر از آن ارادههای سازمانیافتهای هستند که شما فکر کنید توانایی تغییر همة عالم را دارید. حقیقتهایی که بسیجهای گسترده برای آن میکردید, وقتی مباحث مدرنیته آنها را شالودهشکنی میکند, شما به دنیای پیشمدرن رجعت میکنید و تلاش میکنید که امور را آنچنان که هستند, تا حدودی بپذیرید. گویا امروز دیگر هیچ متفکّر مطرحی در عالم نیست ـ حداقل من نمیشناسم که باورهای سه چهار دهة پیش را مبنی بر اینکه میشود مناسباتی عاری از هرگونه شرور, را آفرید, داشته باشد. همه نوعی نگاه تراژیک را پذیرفتهایم که بخشی از شرور مقتضی زندگی اجتماعی است و ناچار باید آنها را پذیرفت. انگار داریم به جهانبینی اگوستینی نزدیک میشویم که هیچ وضع مطلوب انسانی قابل تحقق نیست؛ یعنی اوضاع را آنچنان که هست باید پذیرفت و در همة موارد نمیتوان تصرف کرد. همانقدر که رادیکال هستند, به همان میزان هم دلالتهای محافظهکارانه دارند. انسان بهگونهای آن خرد را به پرسش میگیرد, ایدة فرد را شالودهشکنی میکند و آن را توهم دنیای جدید میداند و در تصنّعی دیدن امور و باور به اینکه ما آنچنان که میخواهیم میتوانیم جهان را برحسب و مطابق خواستههایمان بسازیم, تردید میکند.
(آقایان داریوش آشوری و رامین جهانبگلو معتقدند که در پس و پشتمدرنیته, متافیزیک یونان است و اینکه ما بیاییم و محصولات مدرنیته را بگیریم و با آن معنایی که پشت آن است توجه نکنیم, مدرنیته را درنمییابیم. آیا مدرنیستها اجماعی روی این قضیه دارند؟
(بر روی یونانیبودن آن اجماعی نیست.
(هایدگر هم این موضوع را قبول دارد, با این تفاوت که به آن انتقاد دارد.
(بله, هایدگر هم بهنوعی بنیاد دنیای جدید را در یونان میداند و به جهت انتقاد و نقدی هم که به آن دارد, آن را اینگونه میداند. ولی اینکه اصولاً ما مسئله را به یونان رجعت دهیم به نظر من روی آن اجماعی وجود ندارد. اینکه خود مدرنیته هم چه بنیادهایی دارد, باز هم به نظر نمیآید که مانیفستی وجود داشته باشدکه در آن تعارضی نباشد. اصولاً گمان میکنم که طرح این ادعا که چند گزارة بنیادی در پشت باورهای مدرنیستی یا پست مدرنیستی وجود دارد, بیشتر مرزکشیهای هویتی است که برای تعیین تکلیف با غیر ساخته میشود. بعضی متفکران مدرن تلاش کردند تا دنیای سنت را هم ساده کنند و آن را در چند گزارة بنیادی خلاصه کنند. بعضاً دنیای مدرن را هم اینگونه میکنند. من گمان نمیکنم که این کار خیلی موجّه باشد. مسئله از نظر من مانند یک متن (Text) است که آن را از آنچه ادعا میشود, میتوان کثیرتر خواند, اما نه به آن معنا که هرگونه میخواهیم آنها را بخوانیم. ما نمیتوانیم مدرنیته را به هر رنگ و شکلی دربیاوریم, اما من با این ایده موافق نیستم که آن را به یک گزاره ارجاع دهیم
شعراء در این عصر عباسی شعرهای اعتذازیه سرودند و از راه و روشهای دقیقی برای آن اعتذاریه ها استفاده کردند که این موضوع نشان دهنده بردباری ذهن آنها بود. مانند سخن تمام:
- اگر تو در یک مکان گرسنگی و خستگی و خشکسالی گام برداری همانا من آن باغ را ترک می کنم به خاطر عطا و بخشش تو و سختی و درشتی تو.
ما همچنن در ترجمه های شاعران اعتذاریه های بسیاری بین دوستان می بینیم که عواطف دوستانه دقیقی راحکایت می کنند. در تصویرهای اعتذاریه شان قدرت عقلی شان را در دلائی منطقی نشان می دهند.
مانند سخن ابراهیم بن سیابه که اعتذاریه ای برای فضل بن ربیع داردو بسیار بر او خشمگین می شود:
-اگر احترام من ابرویم را حفظ کرد سپس با جرم من عفو مطلوب تو حفظ می شود.
- پس چقدر از تو امید داشتم با اینکه تو امیدی از من نداشتی مانند او کسی است که به سوالی راه یابد.
- تو مرا گمراه ساختی پس من مذهبی ندارم و بردباری و صبر را می یابم که دلیلی بر علیه توست.
- مرا ببخش ،بدکردمعفو و بخشش تو بعد از فضل تو زیاد می شود.
- چشم پوشی زیباست و کرم و بخشش تو نسبت به افراد که امید آنها را ناامید نمی کند زیباتر از آنهاست.
و مشخص است که این اعتذاریه با قیاسهای منطقی محکمی نوشته شده است.
گویی شعر عباسی از موضوعات قدیمی کمک نمی گیرد آن گونه که به غزل و عاطفه و عشق انسانی توجه می کندو هر صبح و عصر با نواختن عود و تنبور و دف به شکلهای مختلف با صداهای آوازه خوانهای زن یا مرد به همه صورتهای ایقاعی به شدت یا به نرمی مشغول بودند.آوازه خوانها یا به عبارت دیگر سرور خوانهایی بودند که به سرود خوانی مشغول بودند و رد اطرافشان کنیزکانی جمع می شدند که بسیاری از آنها نظم شعر را به خوبی می دانستند و ابیاتی از یک غزل مهیج و محرک را بر دستار و لباسشان می نوشتند و بعضی از شعراء در باره ادبیات عشقو دلدادگی با هم صحبت می کردند . این آوازهخوانها در خانه های بنده فروشی و مال فروشی زندگی می کردند و نقش زیادی در لهو ولعب داشتند آنها کسانی بودند که از سیره نبوی بهره نمی بردند بلکه از سخنان عشق و دلدادگی بهرمند بودند و در اطراف آنها شیاطینی بودند که هر چیزی را مسخره می کردند. در بین آنها کسانی بودند که اصول دین را انکار می کردند و بسیار در لذت و مسخرگی و لودگی غرق شده بودند مثل بشار و ابونواس و طبیعی است که راه و روش آن کنیزکان و سرودخوانان دردآورو قابل نکوهش باشد یا حداقل راه و روش گروهی از آنها .
این راه و روش زندگی باعث شد که درها به سوی غزل اباحی باز شود که حرص و طمع جنسی را ناگزی می شد و در این صورت آنها فرقی با حیوان نداشتند و این غزلی بود که عربها در عصرهای گذشته آنرا نمی شناختند،عصرهای وقار و متانت و بالاتر بودن از غرائزجنسی. آنها در حقیقت غزل صریح را می شناختند.بنابراین طبیعی بود که غزل مجنون و بی پرده در این عصر شایع شود و از شدت و نهایت خود بالاتر رود تا اینکه غزلهای نادری و در باره غلامان شایع شدو حتی این غزلهای احماقنهدر مورد کرامت مرد بر بسیاری از زبانهای ناپاک و آلوده جاری شد.
همانا این شاعران گستاخ و مجنون اینگونه شعر را ظاهر می کردند و به آن رنگ و رونق می بخشیدند و بزرگترین مردان نیز اینگونه شعرها را برای زنان و عهزیزانشان روایت می کردند،حتی عشق پاکشان را با اینگونه اشعار روایت می کردند. این ها همه اش درد و عذاب و رنج است. و بر اساس آنچه ظاهر شد آنها عشق افلاطونی یونانی داشتند و متفکران عرب و فیلسوفانشان از این عشق شروع به صحبت کردند و بسیار از وسعت و عمق آن صحبت کردند .مانند آنچه که ما نزد مسعودی می بینیم که وارد مجلسی شد برامکه را دید که به مناظره می پردازند،از معتزله و متکلفین و بعضی اهل ملل و آیین عشقشان نفرت داشت درحالیکه وی مناظره ای داشت که حول عشق عفیف دور می زد که در قلبها تاثیر می گذاشت و عواطف و احساسات را در اختیار می گرفت. در نگاه ما همانا ای منظره رمز و اشاره ای آشکار بود به آنچه در دست شعراء متکلم بود از عشق پاک علاوه بر آنچه از گذشتگانشان به ارث رسیده برده اند به خصوص شعراء عذر بین نجد و ...
مانزد بشار و ابونواس که از شعرا مجنون هستند و هم غیر از این دو حب افلاطونی را می بینیم یا حداقل عشق پاک عفیفی دارند که از مادیات و احساسات بالاتر می رود مانند ابیاتی از بشار:
- دعوت به فراق و جدایی می کند کسی را که دوست داشتنش آشکار است پس اشک می ریزد و قلبش آتش می گیرد
- گویی شراره ای آتش قلبم را فرا گرفته و به خاطر او در چشم خون به شدت جاری است.
- هنگامی که من شعر می سرودم یا باد نرم تابستانی به او می وزید دود به سمت او موج می زد.
آنچه که بسرعت در شاعر دوره عباسی ظاهر می شود . تخصص یافتن وی در غزل عفیف است و العباس بن الاحنف در این نوع غزل مشهور شد.
آنها در غزلهای عفیف و صریحشان دائما در معانیشان دقت می کردند و سعی می کردند خیال تازه ای داشته باشند تا باعث شگفتی معاصرانشان شوند. مانند سخن ابونواس:
- گویی لباس او از دکمه اش مانند ماهی می درخشد.
- چهره اش زیبایی و حسن را برای تو زیاد می کند هنگامی که نگاهت را به او زیاد می کنی.
موجی از این دیوانگی و مجنون وسعت گرفت وصف خمر نیز با آن وسعت یافت. قدما آنرا وصف می کردند مانند آنچه نزد اعشی و عدی بن زید العبادی می بینیم گرچه وصف شراب در اواخر عصر بنی امیه نزد ولید ابی الهندی و افرادی نظیر اینها زیاد شده بود پس مجالس آنها را از ابتدای این عصر می بینیم که در بصره و کوفه بر پا شده بود تا اینکه آنها در بغداد در ان مجالس زیاده روی کردند.دکانهای آنها در کرخ(بغداد) و هم در در غیر کرخ گسترش یافت و در ماوراء آن افرادی بودند که به بنده فروشی و مال فروشی می پرداختند در نواحی بصره و کوفه و بغداد و همه آنها از افراد گستاخ و هم غیر از آنها از عامه بدکاران بودند و از جمله آنها زندیقهایی بودند که بر اسلام و تعالیم آن خونخواهی می کردند و از جمله آنها افرادی به نام حزین بودند که دولت آمال و آرزوهایشان را محقق نکرده بود. آنها به شرابخواری مشغول بودند و در آ« غرق شده بودند و از جمله آنها زردتشتی ها و دهریون بودند که به هیچ کتاب آسمانی ایمان نداشتند .همگی آنها شراب می نوشیدند حتی ته نشین ها و دردهای شراب را که آنها را از همان ابتدای عصر عباسی می بینیم که گروهی هستند که بسیار با دیوانگان و مجانین و عشاق و...... الفت و دوستی گرفته اند مانند مطیع بن ایاس و والبه و حماد عجرد و یحیی بن زیاد و بسیار و پی در پی شراب می نوشیدند و پیوسته غزل می سرودند غزلهای اشکار و دیوانه وار برای کنیزکان و غزلهای نادر و ناپاک و لکه داری برای غلامان سرودند در حالیکه از هر خلق و خوی و عرف و دینی آزاد بودند . مطیع بن ایاس در این باره می گوید:
- بی عفت و هرزه شو در عشق و شراب کهنه مستی را بنوش
- به انسانهای قبیح و سست بیپوند که عشق و خوشی در رسیدن به کنیزان است.
- جز آنچه که دوست می داری انجام نده پس همانا عمر رفتنی و نابود شدنی است.
شدت این موج در عهد امین به نهایت خود رسید که عصر خلافت را به جایگاهی برای شرابخواری و دیوانگی تبدیل کردو ابونواس را به عنوان ندیم و همنشین خود قرار می دهدو به لهو و لعب پرداختند. آنها بر شاعرانی که اشعارشان را با مقدمه وصف اطلال قدیمی آغاز می کردند در حالیکه از شراء می خواستند که مکان وصف خمر آزاد باشند.
- برای کسی که بر اثار باقیمانده ای که نابود شده می گرید بگو خواه ایستاده باشد خواه نشسته
- خانه ها را توصیف می کنی و هر کس که در آن بود مثل تسلیمی و لبنی و خنساء
- خانه های سلمی و ... را رها کن و با شراب همنشینی کن که حرف روز را می زند.
و با این داد و فریادها در خمر یادشان دشمنی می کردند و دشنام می دادند به کسانی که با گناهانشان معاش مس پرداختند بدون اینکه در بهشت و جهنم آن بیندیشند. ولی حقیقت این است که او زندیق یا شعوبیه او از بین برنده اخلاقی بود که دور از غیرت و جوانمردی باشد. بالاترین گمان این است که او در دیوانگی دل به دریا زده بود در حالیکه از واقعیتی که سرچشمه آن بود می گریختند. مانند آنچه در ترجمه اش توضیح دادیم و گویی او می خواهد گذشته اش و خاطرات بدش را فراموش کند
در این عصر شعر زهد انتشار یافت و بیشتر از شعر خمریه و مجون به ملت و زندگی اجتماعی اتصال داشتند.
همانا آن تجمل و خوشگذرانی یا چیزهایی شبیه به آن را نمی شناخت. زندگی دینی داشتند که در بعضی جوابش پرهیزکاری و زهد و عبادت آشکار شده بود. اگر چه کتاب الاغانی پراز اشعار مجمون است همانا کتاب الطبقات نوشته شد که برای فقها ترجمه شد و پر است از اخبار عابدان و پرهیز کارانو زاهدانی که دنیا و شهوات دنیوی و دروغگویی دعا و تاثیرات انچه باقی می ماند بر آنچه فنا و نابود می شود را ترک کردند. آنها از گرفتن عطا و بخشش یا مالی از والی و خلیفه بی بهره بودند. اشعاری وجود دارد که زهد انسان های عابد و رویگردانی آنها راز کالاهای دنیوی و نابود شدنی و روی آوردن آنها رفتند حتی خود شعراء به دنبال انها رفتند حتی خود شعراء مجمون از انها کسانی بودند که به خودشان آمدند و فسق و مجور و مجون را ترک کردند یا آ را برای همیشه دور انداختند مانند محمد بن حازم باهلی و یا اینکه برای مدت کوتاهی آنرا دور انداختند مانند ابونواس.
- ای پروردگار چهره های زیبا در خاک و ای پروردگار نیکویی ها در خاک
- برای کسی که نزدیک خانه می شود بگو همانا تو مسافری هستی به سوی منزلی که در مکانی دور واقع است.
- و انسان نیست جز هلاک شونده و دارای اصل و نسبی است که در میان هلاک شوندگان ریشه دارد.
- اگر یک انسان زیرک و هوشیار دنیا را امتحان کند دنیا را امتحان کند دنیا را دشمنی در لباس دوست می یابد.
ابونواس در زهد یاتش به سرنوشت انسان می پردازد و افرادی مثل ابن حازم و دیگران به دعوت به متاعت و امیدواری مشغول بودند.
- به سوی خداوند گریه و زاری کن نه به سوی مردم و باس و ناامیدی قانع باش که همانا عزت در یاس و ناامیدی است.
- و بی نیاز شو از کسی که می توان به او نزدیک شوی و رحم و عطوفتی دارد همانا غنی کسی است که از مردم بی نیاز باشد.
همچنین در این عصر مژده دادن به به تصوف آشکار شد و غیر از آن در این عصر شکوفا نشد و یا اینکه بعد از آن آشکار نشد. که آن مژده به تصوف آشکار شد و غیر از آن در این عصر شکوفا نشد و یا اینکه بعد از آن آشکار نشد . که آن مژده به تصوف را در فصل ششم عرضه خواهیم کرد.
موضوعات جدیده:
دیدم که موضات شعر قدیم به طور گسترده ای در معانیشان تجدد و نوآوری به وجود آمد و به صورت دقیق تر و عمیق تری عرضه شد و اضافات بسیاری در آن وارد شد. شاعر عباسی در همین جا متوقف نمی شود بلکه کوانب شعرش رشد کرد تا اینکه از آن شاخه های جدید بسیاری به وجود آمد.
دعا به ترتیب موضوعاتی که جدید بودند را عرضه می کنیم و اولین آن نمونه های خلق و خوی و عادات رفیع عربی است که شعراء ممدوحشان را با آن وصف می کنند و این خلق و خوها رابررسی می کنند و قطعه ای با قصیده ای را به او اختصاص می دهند .قطعه ای را به تصویر کرم اختصاص می دهند و قطعه ای را به تصویر حلم و بردباری و قطعه ای در تصویر حیا و قطعه ای در تصویر عفت و پاکدامنی و قطعه ای در تصویر صبر و تنفر از یاس و ناامیدی مثل سخن محمد بن یسیر:
- همان اموری هست که راه و روش هایش مسدود است پس صبر هر آنچه که از آن بسته بوده را باز می کند.
- صبر داشته باش تا از احتیاجش بهره ببری انسان معتاد به در می کوبد تا وارد شود.
- پس برای پایت قبل از گام برداشتن جایگاهش را مشخص کن پی کسی که به خاطر غفلت و بی توجهی درمکانی لغزنده به زمین می افتد.
به تحلیل اخلاق پسندیده ی ممدوح می پردازد. همچنین آنها معانی هجا و آنچه در ان است از اخلاق زشت و ناپسند را وسعت می بخشد و با این کار برای معلمین ماده و اصول تازه ای برای تربیت جوانان و بهره آنها از اخلاق برتر و بازداری آنها از اخلاق مذموم و ناپسند را آماده می کند و شاعر قبل از اینکه دوستانی رابرگزیند برادری و صداقت و اخلاقشان را بررسی می کند و اینکه آنها از چه طبقه ای هستند چرا که بعضی از دوستها شبیه دراو هستند و بعضی شبیه بیماری و بعضی از آنها انسانهای چاپلوسی هستند که از نظر زیبای مانند میوه درخت هستند ولی اگر به سوی تو بیایند بزرگی تو را زشت می گرداند و تو را از آن چیزی که هستی بر می گرداند مانند سخن حماد عجرد:
- تو چقدر برادر داری که اورا نمی شناسی تا زمانیکه درنیایت آسانی و راحتی است.
- دوستی با او برای تو سخت می شود وقتی که تو را ملاقات می کند با خوش آمدگویی . گشاده رویی.
- وفا و انسان وفا درا را می ستاید و بی وفایی و انسان بی وفا را مذمت می کند
- پس اگر روزگار و حوادث زمان و پیش آمدها برتو دشمنی کند با روزگار دشمنی کن.
- با نهایت ادب و احترام دوستی را از کسی که لز انسان نیاز مند و بی چیز کراهت دارد رد کن.
- بر تو واجب آست با کسی که حالات او یکسان است در سختی یا راحتی باشی .
- با آنها نیامیز آنگونه که طلا را با مس می آمیزند.
شعراء در این عصر عباسی شعرهای اعتذازیه سرودند و از راه و روشهای دقیقی برای آن اعتذاریه ها استفاده کردند که این موضوع نشان دهنده بردباری ذهن آنها بود. مانند سخن تمام:
- اگر تو در یک مکان گرسنگی و خستگی و خشکسالی گام برداری همانا من آن باغ را ترک می کنم به خاطر عطا و بخشش تو و سختی و درشتی تو.
ما همچنن در ترجمه های شاعران اعتذاریه های بسیاری بین دوستان می بینیم که عواطف دوستانه دقیقی راحکایت می کنند. در تصویرهای اعتذاریه شان قدرت عقلی شان را در دلائی منطقی نشان می دهند.
مانند سخن ابراهیم بن سیابه که اعتذاریه ای برای فضل بن ربیع داردو بسیار بر او خشمگین می شود:
-اگر احترام من ابرویم را حفظ کرد سپس با جرم من عفو مطلوب تو حفظ می شود.
- پس چقدر از تو امید داشتم با اینکه تو امیدی از من نداشتی مانند او کسی است که به سوالی راه یابد.
- تو مرا گمراه ساختی پس من مذهبی ندارم و بردباری و صبر را می یابم که دلیلی بر علیه توست.
- مرا ببخش ،بدکردمعفو و بخشش تو بعد از فضل تو زیاد می شود.
- چشم پوشی زیباست و کرم و بخشش تو نسبت به افراد که امید آنها را ناامید نمی کند زیباتر از آنهاست.
و مشخص است که این اعتذاریه با قیاسهای منطقی محکمی نوشته شده است.
گویی شعر عباسی از موضوعات قدیمی کمک نمی گیرد آن گونه که به غزل و عاطفه و عشق انسانی توجه می کندو هر صبح و عصر با نواختن عود و تنبور و دف به شکلهای مختلف با صداهای آوازه خوانهای زن یا مرد به همه صورتهای ایقاعی به شدت یا به نرمی مشغول بودند.آوازه خوانها یا به عبارت دیگر سرور خوانهایی بودند که به سرود خوانی مشغول بودند و رد اطرافشان کنیزکانی جمع می شدند که بسیاری از آنها نظم شعر را به خوبی می دانستند و ابیاتی از یک غزل مهیج و محرک را بر دستار و لباسشان می نوشتند و بعضی از شعراء در باره ادبیات عشقو دلدادگی با هم صحبت می کردند . این آوازهخوانها در خانه های بنده فروشی و مال فروشی زندگی می کردند و نقش زیادی در لهو ولعب داشتند آنها کسانی بودند که از سیره نبوی بهره نمی بردند بلکه از سخنان عشق و دلدادگی بهرمند بودند و در اطراف آنها شیاطینی بودند که هر چیزی را مسخره می کردند. در بین آنها کسانی بودند که اصول دین را انکار می کردند و بسیار در لذت و مسخرگی و لودگی غرق شده بودند مثل بشار و ابونواس و طبیعی است که راه و روش آن کنیزکان و سرودخوانان دردآورو قابل نکوهش باشد یا حداقل راه و روش گروهی از آنها .
این راه و روش زندگی باعث شد که درها به سوی غزل اباحی باز شود که حرص و طمع جنسی را ناگزی می شد و در این صورت آنها فرقی با حیوان نداشتند و این غزلی بود که عربها در عصرهای گذشته آنرا نمی شناختند،عصرهای وقار و متانت و بالاتر بودن از غرائزجنسی. آنها در حقیقت غزل صریح را می شناختند.بنابراین طبیعی بود که غزل مجنون و بی پرده در این عصر شایع شود و از شدت و نهایت خود بالاتر رود تا اینکه غزلهای نادری و در باره غلامان شایع شدو حتی این غزلهای احماقنهدر مورد کرامت مرد بر بسیاری از زبانهای ناپاک و آلوده جاری شد.
همانا این شاعران گستاخ و مجنون اینگونه شعر را ظاهر می کردند و به آن رنگ و رونق می بخشیدند و بزرگترین مردان نیز اینگونه شعرها را برای زنان و عهزیزانشان روایت می کردند،حتی عشق پاکشان را با اینگونه اشعار روایت می کردند. این ها همه اش درد و عذاب و رنج است. و بر اساس آنچه ظاهر شد آنها عشق افلاطونی یونانی داشتند و متفکران عرب و فیلسوفانشان از این عشق شروع به صحبت کردند و بسیار از وسعت و عمق آن صحبت کردند .مانند آنچه که ما نزد مسعودی می بینیم که وارد مجلسی شد برامکه را دید که به مناظره می پردازند،از معتزله و متکلفین و بعضی اهل ملل و آیین عشقشان نفرت داشت درحالیکه وی مناظره ای داشت که حول عشق عفیف دور می زد که در قلبها تاثیر می گذاشت و عواطف و احساسات را در اختیار می گرفت. در نگاه ما همانا ای منظره رمز و اشاره ای آشکار بود به آنچه در دست شعراء متکلم بود از عشق پاک علاوه بر آنچه از گذشتگانشان به ارث رسیده برده اند به خصوص شعراء عذر بین نجد و ...
مانزد بشار و ابونواس که از شعرا مجنون هستند و هم غیر از این دو حب افلاطونی را می بینیم یا حداقل عشق پاک عفیفی دارند که از مادیات و احساسات بالاتر می رود مانند ابیاتی از بشار:
- دعوت به فراق و جدایی می کند کسی را که دوست داشتنش آشکار است پس اشک می ریزد و قلبش آتش می گیرد
- گویی شراره ای آتش قلبم را فرا گرفته و به خاطر او در چشم خون به شدت جاری است.
- هنگامی که من شعر می سرودم یا باد نرم تابستانی به او می وزید دود به سمت او موج می زد.
آنچه که بسرعت در شاعر دوره عباسی ظاهر می شود . تخصص یافتن وی در غزل عفیف است و العباس بن الاحنف در این نوع غزل مشهور شد.
آنها در غزلهای عفیف و صریحشان دائما در معانیشان دقت می کردند و سعی می کردند خیال تازه ای داشته باشند تا باعث شگفتی معاصرانشان شوند. مانند سخن ابونواس:
- گویی لباس او از دکمه اش مانند ماهی می درخشد.
- چهره اش زیبایی و حسن را برای تو زیاد می کند هنگامی که نگاهت را به او زیاد می کنی.
موجی از این دیوانگی و مجنون وسعت گرفت وصف خمر نیز با آن وسعت یافت. قدما آنرا وصف می کردند مانند آنچه نزد اعشی و عدی بن زید العبادی می بینیم گرچه وصف شراب در اواخر عصر بنی امیه نزد ولید ابی الهندی و افرادی نظیر اینها زیاد شده بود پس مجالس آنها را از ابتدای این عصر می بینیم که در بصره و کوفه بر پا شده بود تا اینکه آنها در بغداد در ان مجالس زیاده روی کردند.دکانهای آنها در کرخ(بغداد) و هم در در غیر کرخ گسترش یافت و در ماوراء آن افرادی بودند که به بنده فروشی و مال فروشی می پرداختند در نواحی بصره و کوفه و بغداد و همه آنها از افراد گستاخ و هم غیر از آنها از عامه بدکاران بودند و از جمله آنها زندیقهایی بودند که بر اسلام و تعالیم آن خونخواهی می کردند و از جمله آنها افرادی به نام حزین بودند که دولت آمال و آرزوهایشان را محقق نکرده بود. آنها به شرابخواری مشغول بودند و در آ« غرق شده بودند و از جمله آنها زردتشتی ها و دهریون بودند که به هیچ کتاب آسمانی ایمان نداشتند .همگی آنها شراب می نوشیدند حتی ته نشین ها و دردهای شراب را که آنها را از همان ابتدای عصر عباسی می بینیم که گروهی هستند که بسیار با دیوانگان و مجانین و عشاق و...... الفت و دوستی گرفته اند مانند مطیع بن ایاس و والبه و حماد عجرد و یحیی بن زیاد و بسیار و پی در پی شراب می نوشیدند و پیوسته غزل می سرودند غزلهای اشکار و دیوانه وار برای کنیزکان و غزلهای نادر و ناپاک و لکه داری برای غلامان سرودند در حالیکه از هر خلق و خوی و عرف و دینی آزاد بودند . مطیع بن ایاس در این باره می گوید:
- بی عفت و هرزه شو در عشق و شراب کهنه مستی را بنوش
- به انسانهای قبیح و سست بیپوند که عشق و خوشی در رسیدن به کنیزان است.
- جز آنچه که دوست می داری انجام نده پس همانا عمر رفتنی و نابود شدنی است.
شدت این موج در عهد امین به نهایت خود رسید که عصر خلافت را به جایگاهی برای شرابخواری و دیوانگی تبدیل کردو ابونواس را به عنوان ندیم و همنشین خود قرار می دهدو به لهو و لعب پرداختند. آنها بر شاعرانی که اشعارشان را با مقدمه وصف اطلال قدیمی آغاز می کردند در حالیکه از شراء می خواستند که مکان وصف خمر آزاد باشند.
- برای کسی که بر اثار باقیمانده ای که نابود شده می گرید بگو خواه ایستاده باشد خواه نشسته
- خانه ها را توصیف می کنی و هر کس که در آن بود مثل تسلیمی و لبنی و خنساء
- خانه های سلمی و ... را رها کن و با شراب همنشینی کن که حرف روز را می زند.
و با این داد و فریادها در خمر یادشان دشمنی می کردند و دشنام می دادند به کسانی که با گناهانشان معاش مس پرداختند بدون اینکه در بهشت و جهنم آن بیندیشند. ولی حقیقت این است که او زندیق یا شعوبیه او از بین برنده اخلاقی بود که دور از غیرت و جوانمردی باشد. بالاترین گمان این است که او در دیوانگی دل به دریا زده بود در حالیکه از واقعیتی که سرچشمه آن بود می گریختند. مانند آنچه در ترجمه اش توضیح دادیم و گویی او می خواهد گذشته اش و خاطرات بدش را فراموش کند
در این عصر شعر زهد انتشار یافت و بیشتر از شعر خمریه و مجون به ملت و زندگی اجتماعی اتصال داشتند.
همانا آن تجمل و خوشگذرانی یا چیزهایی شبیه به آن را نمی شناخت. زندگی دینی داشتند که در بعضی جوابش پرهیزکاری و زهد و عبادت آشکار شده بود. اگر چه کتاب الاغانی پراز اشعار مجمون است همانا کتاب الطبقات نوشته شد که برای فقها ترجمه شد و پر است از اخبار عابدان و پرهیز کارانو زاهدانی که دنیا و شهوات دنیوی و دروغگویی دعا و تاثیرات انچه باقی می ماند بر آنچه فنا و نابود می شود را ترک کردند. آنها از گرفتن عطا و بخشش یا مالی از والی و خلیفه بی بهره بودند. اشعاری وجود دارد که زهد انسان های عابد و رویگردانی آنها راز کالاهای دنیوی و نابود شدنی و روی آوردن آنها رفتند حتی خود شعراء به دنبال انها رفتند حتی خود شعراء مجمون از انها کسانی بودند که به خودشان آمدند و فسق و مجور و مجون را ترک کردند یا آ را برای همیشه دور انداختند مانند محمد بن حازم باهلی و یا اینکه برای مدت کوتاهی آنرا دور انداختند مانند ابونواس.
- ای پروردگار چهره های زیبا در خاک و ای پروردگار نیکویی ها در خاک
- برای کسی که نزدیک خانه می شود بگو همانا تو مسافری هستی به سوی منزلی که در مکانی دور واقع است.
- و انسان نیست جز هلاک شونده و دارای اصل و نسبی است که در میان هلاک شوندگان ریشه دارد.
- اگر یک انسان زیرک و هوشیار دنیا را امتحان کند دنیا را امتحان کند دنیا را دشمنی در لباس دوست می یابد.
ابونواس در زهد یاتش به سرنوشت انسان می پردازد و افرادی مثل ابن حازم و دیگران به دعوت به متاعت و امیدواری مشغول بودند.
- به سوی خداوند گریه و زاری کن نه به سوی مردم و باس و ناامیدی قانع باش که همانا عزت در یاس و ناامیدی است.
- و بی نیاز شو از کسی که می توان به او نزدیک شوی و رحم و عطوفتی دارد همانا غنی کسی است که از مردم بی نیاز باشد.
همچنین در این عصر مژده دادن به به تصوف آشکار شد و غیر از آن در این عصر شکوفا نشد و یا اینکه بعد از آن آشکار نشد. که آن مژده به تصوف آشکار شد و غیر از آن در این عصر شکوفا نشد و یا اینکه بعد از آن آشکار نشد . که آن مژده به تصوف را در فصل ششم عرضه خواهیم کرد.
موضوعات جدیده:
دیدم که موضات شعر قدیم به طور گسترده ای در معانیشان تجدد و نوآوری به وجود آمد و به صورت دقیق تر و عمیق تری عرضه شد و اضافات بسیاری در آن وارد شد. شاعر عباسی در همین جا متوقف نمی شود بلکه کوانب شعرش رشد کرد تا اینکه از آن شاخه های جدید بسیاری به وجود آمد.
دعا به ترتیب موضوعاتی که جدید بودند را عرضه می کنیم و اولین آن نمونه های خلق و خوی و عادات رفیع عربی است که شعراء ممدوحشان را با آن وصف می کنند و این خلق و خوها رابررسی می کنند و قطعه ای با قصیده ای را به او اختصاص می دهند .قطعه ای را به تصویر کرم اختصاص می دهند و قطعه ای را به تصویر حلم و بردباری و قطعه ای در تصویر حیا و قطعه ای در تصویر عفت و پاکدامنی و قطعه ای در تصویر صبر و تنفر از یاس و ناامیدی مثل سخن محمد بن یسیر:
- همان اموری هست که راه و روش هایش مسدود است پس صبر هر آنچه که از آن بسته بوده را باز می کند.
- صبر داشته باش تا از احتیاجش بهره ببری انسان معتاد به در می کوبد تا وارد شود.
- پس برای پایت قبل از گام برداشتن جایگاهش را مشخص کن پی کسی که به خاطر غفلت و بی توجهی درمکانی لغزنده به زمین می افتد.
به تحلیل اخلاق پسندیده ی ممدوح می پردازد. همچنین آنها معانی هجا و آنچه در ان است از اخلاق زشت و ناپسند را وسعت می بخشد و با این کار برای معلمین ماده و اصول تازه ای برای تربیت جوانان و بهره آنها از اخلاق برتر و بازداری آنها از اخلاق مذموم و ناپسند را آماده می کند و شاعر قبل از اینکه دوستانی رابرگزیند برادری و صداقت و اخلاقشان را بررسی می کند و اینکه آنها از چه طبقه ای هستند چرا که بعضی از دوستها شبیه دراو هستند و بعضی شبیه بیماری و بعضی از آنها انسانهای چاپلوسی هستند که از نظر زیبای مانند میوه درخت هستند ولی اگر به سوی تو بیایند بزرگی تو را زشت می گرداند و تو را از آن چیزی که هستی بر می گرداند مانند سخن حماد عجرد:
- تو چقدر برادر داری که اورا نمی شناسی تا زمانیکه درنیایت آسانی و راحتی است.
- دوستی با او برای تو سخت می شود وقتی که تو را ملاقات می کند با خوش آمدگویی . گشاده رویی.
- وفا و انسان وفا درا را می ستاید و بی وفایی و انسان بی وفا را مذمت می کند
- پس اگر روزگار و حوادث زمان و پیش آمدها برتو دشمنی کند با روزگار دشمنی کن.
- با نهایت ادب و احترام دوستی را از کسی که لز انسان نیاز مند و بی چیز کراهت دارد رد کن.
- بر تو واجب آست با کسی که حالات او یکسان است در سختی یا راحتی باشی .
- با آنها نیامیز آنگونه که طلا را با مس می آمیزند.
هرچه عشقه توی دنیا ...
کنار هر قطره اشکم هزار خاطره دفنه
اینقدر خاطره داریم که گویی قدر یک قرنه
گلو می سوزه از عشقت – عشقی که مثه زهره
ولی بی عشق تو هردم خنده با لبهای من قهره
درسته با منی اما به این بودن نیازارم
توکه حتی با چشاتم نمی گی آه دوست دارم
اگه گفتی دوستت دارم فقط بازیه لبهات بود
وگرنه رنگ خودخواهی نشسته توی چشمات
هرچی عشقه توی دنیا من می خواستم مال ما شه
اما تو هیچ وقت نذاشتی بینمون غصه نباشه
فکر می کردم با یه بوسه با تو هم خونه می مونم
نمی دونستم نمی شه آخه بی تو نمی تونم
گله می کنم من از تو – از تو که این همه بی رحمی
هزار بار مردم از عشقت تو که هیچوقت نمی فهمی
چشام همزاد اشک و خون دلم همسایه آهه
زمونه گرگ و عشق تو شبیه مکر روباهه
شدم چوپان ساده لوح کنار گله احساس
چه رسمی داره این گله سر چنگال گرگ دعواست
تو اینقدر خواستنی هستی که این گله نمی فهمد
اگه لبخند به لب داری دلت از سنگ و بی رحمه
ببخش خوبم اگه این عشق حیله ی تو رو رو کرد
نفرین به دل ساده که به چنگال تو خون کرد
هیچکس نمی آید سراغ ما
هیچکس نمی آید سراغ ما
ما بازماندگان جور زمانه ایم
بیکس و تنها در کنج خانه ایم
به دیدار مرگ در انتظار لحظه ایم
مرگ نیز ما را نخواهد
مرگ نیز ما را نیابد
او نیز از قعر این غم
دل بی روح ما را در نیابد.
هیچکس نمی آید سراغ ما
ما بازماندگان جور زمانه ایم.
مرگ در امیدش را به رویم بست
دلم نیز با سکوت از کنارش گذشت
گذشت و رها کرد خودش را به عیش
چرا که همه چیز را بدید بد سرشت
ندید هیچکسی با خودش همسرشت.
همانگه که غرق غم و درد بود
جهان در برش گیج و منگ بود
رها می کرد خودش را در خم می
جدا می کرد خودش را در غم و شیء
همانگه دید عزیزش را کناری
به زیر سایه ای زیر چناری
بگفتا این سخن با حال زارش
که اینک او کند از غم رهایش
ولی افسوس و صد افسوس و صد آه
که او نیز رفته بود از عهد یارش.
زمانی که چنین بیحال و مست بود
در این افسردگی به یاد مرگ بود
همانگه او شنید از غیب صدایی
که گویی او بود از تن نوایی
بگفتا این صدا با حالتی نرم
که ای مفلوک شیدا کم بکن شرم
چرا گشتی چنین بیحال و شیدا
چرا گویی چنین از ترک دنیا
چراکردی تو یارت را فراموش
وکردی نور حق در دل تو خاموش
چراکه من بمانم در کنارت
و سازم من تو را از غم رهایت.
شنیدم این سخنها با دلی چاک
بگفتم با زمانه با دلی پاک
که ای افسونگر ناپاک این خاک
که دائم میزنی بر دل چنین چاک
دگر هرگز ننالم از جفایت
دگر هرگز نرامم از خدایت
دگر هرگز نگویم بی پناهم
و یا فرزند جور این زمانم
فقط دایم بگویم با لبانم:
(( کسی هست که بیاید سراغ ما
ما جوانه های لطف الهه ایم ))